- shima rahnamaI love Orodism
- گفتمان : 220
امتیاز : 147623
سپاسگذاری از ایشان : 1816
کار/علاقه مندی ها : فلسفه مهمترین علاقه منه. برای همین عاشق مکتب فلسفی اُرُدیسم هستم . دیگه اینکه متاسفانه پدرم را در کودکی از دست دادم ، مامانم مدیر یک مجموعه آموزشی است. به مطالعه هم علاقه زیادی دارم . مامانم می گه: روی نظم اطرافم وسواس دارم ! خودم میگم : اصلا اینطور نیست البته کمی هم هست اما دلیل داره و دلیلشم این هست که با نظم دادن به اطرافم می تونم بهتر فکر کنم . اصلا وقتی اطرافت نظم نداشته باشه چطور می تونی فکر کنی؟
ساختار در فلسفه حکیم ارد بزرگ
پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان
حکیم ارد بزرگ می گوید : ساختاری که با سرشت آدمی سازگار نباشد توان پایداری ندارد.
نیرومندترین ساختارها ، نرم ترین آنهاست ، ساختارهای خشک و سخت خیلی زود نابود می گردند .
از دیدگاه نگرش به شالوده ی ساخت و بهره برداری، دو گونه ساختار داریم.
ساختارهای ابزارواره(مکانیکی)، و ساختارهای اندامواره(ارگانیکی)
ساختارهای ابزارواره ای، با اراده ی آدمی ساخته میشوند. چنین سازه هایی، ماشینی هستند که ما بر اساس بهره مندی و بهزیستی خود میسازیم و برای رسیدن به هدفهای خود آن را اداره میکنیم. برای نمونه، دولتِ ابزارواره، ساختاریست برآیند قراردادی که برای نظم آفرینی و امنیت به بهای کراندار کردن کنشهای آدمی بسته میشود.
دولتی چیزی را فراهم میکند که طبیعت پوشش نداده است و آن آشتی و امنیت و آزادی هاژمانی است.
ساختارهای اندامواره ای، به اندامواره های پیشرفته ای مانند میشوند. اینگونه ساختارها، تنواره ای زنده و دارای گوناگونی و پیچیدگی اند. برای نمونه، دولتِ اندامواره، ابزاری نیست که انسان برای رسیدن به هدف ویژه ای آن را ساخته باشد، بلکه مانند خانواده و جامعه، اندامواره ایست که خود دگردیسی و فرگشتگی یافته است.
افلاطون را نخستین و بزرگترین نماینده ی دیدمانِ اندامواره ای میدانند. البته به آسانی میتوانیم ایرانیان و هندیان کهن را پیشرو افلاطون بدانیم چرا که همسان دانستن ساختارها و طبقات اجتماعی به اندامهای انسان نخستین بار به دیده ی دو خواهرِ آریایی ایران و هند آمده است.
«هاژمان آرمانی افلاطون از سه طبقه پدید می آید:
“فرمانروایان” که در پیکر هاژمان همانند “سر” اند
“رزمیاران” که در پیکر هاژمان همانند “سینه” اند
“پیشه وران” که در پیکر هاژمان همانند “شکم” اند
(کتاب شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان؛ فتح الله مجتبایی)
در نوشته های پهلوی نیز همسانی ای میان طبقه ها هاژمان و اندامهای انسانی چند بار آمده است:
در دینکَرت در گفتگو از برتری دینیاران بر سایر طبقه ها، دینیاری(asronih) با “سر”، رزمیاری(arteshtarih) با “دست”، کشاورزی(vastiyoshih) با پا مقایسه شده است. این زنجیره در کتاب “شکندگمانیک ویچار” نیز آمده است.
جداسری میان ساختارهای ابزارواره و اندامواره از آنجا می آغازد که ساختار ابزارواره را بر پیکره ی هاژه سوار میکنند. به گفته ی دیگر هنگامی که ساختارها ابزاری در دست ما باشند تا به کمک آنها اهداف خویش را بر جامعه هموار کنیم چنین ساختاری، ابزارواره است چرا که میان خانواده و جامعه با ساختار چیره بر آن دو (ساختار دولت) جداسری مینهد. اما ساختارهای اندامواره، خود، برآمده از خانواده و جامعه اند. آنها را هرگز نساخته اند، زیرا چنین ساختارهایی ریشه در کهن دوران زیست آدمی دارند. دولتی که ساختار اندامواره دارد برآیند همه ی نیروهای هاژمان خویش است. چنین دولتی، ساختاری استوار و پویا دارد، زیرا بر خواست مردم ساخته شده است.
دومین تفاوت میان ساختارهای اندامواره و ابزارواره در نرمی و خشکی آنهاست. خانواده و جامعه، ساختاری را بر خود میپذیرند که زیست خود را از آنچه از آن برآمده بگیرد. به گفته ی دیگر، دو نهاد خانواده و جامعه، فرمانروایی دولتی را بر خود میپذیرند که ریشه در سنتهای آنان داشته باشد. چنین ساختاری بسیار نیومند و پایدار خواهد بود، چونان ساختار خانواده و جامعه که از آغاز تاریخ آدمی با وی بوده است، ساختار اندامواره، برآیند خانواده و جامعه است ازین رو، به اندازه ی خانواده و جامعه پایداری خواهد داشت.
سومین تفاوت میان این دو گونه ساختار، در فرآیند بازسازی آنهاست. میدانیم که هیچ ساختاری بدون نوسازی نمیتواند زمان درازی کارا بماند.
نگهداری ساختارهای بیمار از نادانی است، باهوش کسی است که ناراستی ها از خویش دور کند و تن به راستی دهد (حکیم اُرُد بزرگ)
ساختارهای “اندامواره” نوسازی خود را از خواست و اراده ی “آنچه از آن برآمده اند” میگیرند. چنین ساختارهایی هنگامی در بیشینه ی تدرستی و نیرومندی به سر میبرند که زیرسازه هایشان تندرست و نیرومند باشند. چنین نگرشی، بسیار همسان با دیدگاه افلاطون است. وی به جای آنکه بپرسد، خودکامگان [دیکتاتور] چگونه فرمانروایی خود را بر مردم جایگیر میکنند؟ از خود میپرسد، چرا مردم فرمانروایی خودکامگان را بر خود میپذیرند؟ زیرا در اندیشه ی وی دولت، گرایش خود را از مردم زیر دست خویش میگیرد.
و اما بازسازی ساختارهای “ابزارواره” که ریشه در خواستِ فرمایشی فرمانروا برای بهبودی در نتیجه ی کارها دارد. چنین دیدگاهی را در تاریخ کنونی ایران به روشنی میبینیم. مردم ایران در دوران پهلوی، برای شاید نخستین بار، به معنی حقیقی، مزه ی ساختارِ دولتِ ابزارواره ی مدرن را میچشند. رضاشاه و پسرش که با دید ابزارواره ای به ساختار دولت مینگرند، در تلاشند تا جامعه را به پذیرش پیشرفت وادار سازند و این در حالیست که جامعه خواستهای مذهبی و احساسی ژرفی دارد که ساختارِ چیره ی دولت، برای ارضای این خواستها برنامه ریزی نشده است، ازین رو انقلاب روی میدهد.
“هگل” که یکی از بزرگترین اندیشمندان اندامواره اندیش است. دولت را ساختاری برآیند نهادِ خانواده با پادنهادِ جامعه میداند که با همنهادیِ آن دو، میان آدمیان یکپارچگی میآفریند.
حکیم ابوالقاسم فردوسی نسبت به ساختار دولت دیدی انداموارانه دارد. کتاب سترگ “شاهنامه” که بازتابی راست گفتارانه از روان ملی ایرانیان است، برای سرزمین اهورایی ایران، نرمترین و نیرومندترین ساختار دولتی را ساختار شاهنشاهی میداند، چرا که شاهی، از “سنت پدرانه” خانواده و اجتماع برآمده است
ساختار انداموارانه ی خانواده، هاژه و دولت بر گرد مشروعیت پدرسالارانه چرخ میخورد. (پدرسالاری مینه ای ساختاری دارد و با پدرسالاری رنگ و رو رفته به معنی “این تنها پدر است که حق سخن گفتن دارد” جداسر میباشد)
مینه ی “پدر” در ایران ریشه در آیین مهر دارد. جایی که رهرو در بالاترین پلکان سیر و سلوک به جایگاه پیری یا پدری میرسد (بنگرید به همسانی آیین مهر با پلکان پاپ که ریشه در این آیین دارد). در اندیشه ی ایرانی، خانواده، گِردِ اینکه برآورده کننده ی نیازهای نخستین آدمیست، نیازهای بالای زنجیره ی اندیشه اش را نیز برآورده میسازد،
از این رو “پدر” به معنی “سرپرست کودکان تا زمان بالندگی” آنگونه که جان لاک با دید ابزاروارانه اش می اندیشد نیست. فرزندان ایران همیشه حتا پس از بالندگی نیز با او پیوندی روحانی دارند. ساختار پدرانه گستره ای از خُردترین پایگاه اجتماعی، “خانواده” تا بالاترین پایگاه اجتماعی “شاهی” دارد. شاه، پدر ملت است، چرا که همچون پدر خانواده، با فرهمندی سلطنت میکند، نه حکومت. به وارون اندیشه ی ماکس وبر؛ از دید ایرانیان چیرگی پدرانه همگام با چیرگی فرهمندانه است، نه در همستاری با آن.
شاید بدین شوند است که ایرانیان، کوروش را “پدر” و داریوش را “سوداگر” مینامیدند (به گفته هرودوت).
داریوش نسبت به کوروش، دیدی خشکتر و ابزاروارانه تر به دولت داشت. او برای نخستین بار دیوانسالاری را بنیان مینهد و به وارونِ چشمداشتِ مردم، از آنان مالیات میگیرد (گرفتن مالیات یک نیاز بایسته است)، پس مزه ی شورش را نیز میچشد. به وارون، کوروش بر اساس خواستِ ملتهای زیردست هیچگاه از آنها مالیات نگرفت و شگفت آنکه هیچگاه با شورش روبرو نشد. در مقایسه با ساختار داریوش، ساختار کوروش نرم تر و پایدارتر و نیرومندتر بود، گرچه بدیهیست برای پایِش چنان فرمانروایی بزرگی، به کار گرفتن دولت ابزارواره، بایستگی دارد.
هرچه به پایان هخامنشیان نزدیک میشویم، ساختار شاهنشاهی خشکتر میگردد و شاهنشاهان که از دیدگاه نرم و اندامواره اِی نیای بزرگ خود کوروش دوری گزیده اند، پایداری ساختار خود را در برابر اسکندر هرومی از دست میدهند.
ساختارهای زیستی گیتی را میتوان از دیدی دیگر به هفت دسته بخش کرد [دسته بندی بیلدینگ]:
1. ساختارهای ایستا (استاتیک)
2. ساختارهای پویا (دینامیک)
3. ساختارهای بازخوردی (سایبرنتیک)
4. ساختارهای تک یاخته ای
5. ساختارهای گیاهی
6. ساختارهای انسانی
7. ساختارهای اجتماعی
در این بخش بندی، هر چه از بالا به پایین می آییم، ساختار نرم تر و زنده تر و پیش بینی ناپذیرتر میگردد.
پویایی و مرگ و زایایی در این زنجیره از بالا به پایین افزایش می یابد تا جایی که در ساختارهای انسانی و اجتماعی به ذهن آوردن هرگونه اندیشه ی جزم اندیشانه شکست خواهد خورد.
دیدگاه خشک ابزارواره، در تلاش است تا با بارنهیِ ساختارهای ایستا، پویا و یا بازخوردی ای چون دیوانسالاری، ساختارهای انسانی و اجتماعی را به چیرگی خود درآورد.
دیدگاه نرم اندامواره، کوشش میکند تا با هر ساختار به تناسب پایگاه آن برخورد کند.
از این رو، نیرمندترین ساختارها که نرم ترین آنها نیز هست، ساختاریست که بر اساس سرشت آدمی بنیان نهاده شده باشد. چنین ساختاری را نمیتوان ساخت، بلکه باید کشف کرد و شناخت یا اگر فراموش شده، آن را با نوسازی، دوباره بر سر کار آورد.