دیالکتیک در فلسفه اُرُدیسم Dialectics in the philosophy of Orodism
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
انجمن خصوصی اعضای جزیره اُرُدیسم ونکوور (تاسیس 2011).
امکان عضویت و انتشار محتوای، در این انجمن محدود به اُرُدیست های شهر ونکوور واقع در استان بریتیش کلمبیای کشور کانادا می باشد.
Vancouver Canada / The philosophy of Orodism

برای نوشتن دیدگاه اینجا کلیک کنید

https://i.servimg.com/u/f78/20/40/26/06/a10.png


https://i.servimg.com/u/f81/20/40/35/88/katayo10.jpg

https://i.servimg.com/u/f81/20/40/35/88/orodis11.jpg

بازتاب جهانی فلسفه اردیسم Orodism


بسط و شرح اصول و آموزه‌های فلسفه اُرُدیسم
بررسی تطبیقی اُرُدیسم با دیگر مکاتب فلسفی
عشق به هستی: ستونی رفیع در فلسفه اُرُدیسم
بسط و شرح نگرش اُرُد بزرگ به انسانیت
بسط و شرح نگرش ارد بزرگ به آزادی
جزیره اُرُدیسم: اتوپیایی متعالی در فلسفه اُرُدیسم
بررسی دیدگاه اُرُد بزرگ در مورد "خرد و فلسفه"
دیدگاه اُرُد بزرگ در مورد "ارزش احزاب"
دیدگاه اُرُد بزرگ در مورد دموکراسی
دیدگاه اُرُد بزرگ در مورد رسانه
دیدگاه اُرُد بزرگ در مورد انتخابات
زمان از دیدگاه اُرُدیسم
زندگی در جامعه نوین با فلسفه اُرُدیسم
فلاسفه نزدیک به فیلسوف اُرُد بزرگ
وجوه اشتراک فلسفه اُرُدیسم با تائویسم
برقراری ارتباط با دیگران بر اساس اُرُدیسم
راه رسیدن به خودباوری با فلسفه اُرُدیسم
ایده‌های فلسفه اُرُد بزرگ در دنیای امروز
فلسفه اُرُد بزرگ: تاملی بر ایده‌ها و آموزه‌ها
پیش‌بینی ظهور هوش مصنوعی
دیدگاه فیلسوف اُرُد بزرگ در مورد عشق
در عشق، شرف و آزادی، زندگی و پاکی است
آموزه‌های اُرُد بزرگ و گاندی در دنیای امروز
اندیشه در عشق: جستجوی گوهر ناب هستی
بسط و گسترش دیدگاه اُرُد بزرگ درباره دوستی
بررسی دقیق دیدگاه اُرُد بزرگ درباره امید
صبر و بردباری: کلیدِ فرمانروایی
مناظره‌ای بین یک اُرُدیست و یک ماکیاولیست
آموزه‌های فلسفه اُرُدیسم در افزایش آزادی
نقش اخلاق در رشد مفهوم "آزادی بیان"
بررسی دیدگاه اُرُد بزرگ درباره تنهایی
بررسی دیدگاه اُرُد بزرگ در مورد پندهای فلاسفه
شخصیت های نزدیک به فیلسوف اُرُد بزرگ
دلایل اهمیت گروه‌های اجتماعی در اُرُدیسم
قوانینی برای زندگی با الهام از فلسفه اُرُدیسم
بر اساس اُرُدیسم انسان چه نیازهایی دارد؟
بررسی دیدگاه فیلسوف اُرُد بزرگ در مورد رنج
بسط دیدگاه اُرُد بزرگ در مورد غم
بررسی دیدگاه اُرُد بزرگ در مورد آرمان
بررسی روان از دیدگاه اُرُد بزرگ و دیگر مکاتب
خودکامگان از دیدگاه فیلسوف اُرُد بزرگ
بسط و گسترش دیدگاه اُرُد بزرگ درباره طبیعت
بررسی تطبیقی دیدگاه اُرُد بزرگ و پلورالیزم
شناخت بهتر «سرشت گیتی» در فلسفه اُرُدیسم
نظرات اُرُد بزرگ درباره سینما و بررسی فلسفی آن
صدمات «مرده پرستی» از دید فیلسوف اُرُد بزرگ
واکاوی نظرات فیلسوف اُرُد بزرگ درباره «خوشبختی»
اُرُد بزرگ: "ما از خاکستر ستارگان سر برافراشتیم."
واکاوی سخنان اُرُد بزرگ پیرامون «بخت و سرنوشت»
کتاب واکاوی فلسفه اُرُدیسم- هوش مصنوعی گوگل
Reaction of the World to the ORODISM
كساني كه Online هستند
در مجموع 7 كاربر Online ميباشد :: 0 كاربر ثبت نام شده، 0 كاربر مخفي و 7 مهمان :: 1 روبوت الفهرسة في محركات البحث

هيچ كدام

مُعاينة اللائحة بأكملها

أفضل 10 أعضاء في هذا المنتدى
535 پست
473 پست
263 پست
251 پست
228 پست
220 پست
220 پست
ورود

اذهب الى الأسفل
ناهید ناظری
ناهید ناظری
ORODIST
ORODIST
گفتمان : 399
امتیاز : 145397
سپاسگذاری از ایشان : 1948
کار/علاقه مندی ها : رمانتیک بودن بد نیست. به نظرم با احساس بودن به ما آدمها معنا می ده، فلسفه اُرُدیسم با احساسترین مکاتب فلسفی است بطن آن عشق است . عشق به هستی (به هر چه در اطرافمان می بینیم)، عشق به انسانیت (که من عاشقشم) و عشق به آزادی (که نمیشه از آدمها گرفت). آره می گفتم من یک اُرُدیست رمانتیک هستم. قبلنا پنهانش می کردم اما اما فهمیدم که نباید پنهانش کنم. رک هستم فکر می کنم اگر رک نباشم به احساسم خیانت کرده ام و چیزی رو وانمود می کنم که نیستم. از کسانی که قلب دیگران رو می شکونن خوشم نمیاد این رو هم بهشون می گم. توی دعوای جانی دپ و آمبر هرد من طرفدار جانی دپ بودم. بنظرم آمبر هرد از اولش دروغ می گفت...
https://orod.123.st/u9

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Empty رد: سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی

29.03.15 10:13
پیوند ، از پس تنهایی رخ می دهد ، ارزش می یابد و توان آدمی را چندین برابر می سازد ، پس باید هر پیوند پاکی را ، شاد باش گفت .  حکیم ارد بزرگ 


کوشش کنید همسرتان را از شهر و دیار خویش برگزینید ، نبود ریشه های فرهنگی همسو ، سختی به بار می آورد .  حکیم ارد بزرگ 


به پسری ، مرد زندگی گفته می شود که توانایی خواستگاری نیز داشته باشد . حکیم ارد بزرگ 


میدان پیمان های گسسته ، همچون مردابی دهشتناک است ، که باید از آن گریخت .  حکیم ارد بزرگ 


سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Heder_16


فردوسی:
زمانی پر اندیشه شد زال زر
برآورد یال و بگسترد بر
وزان پس به پاسخ زبان برگشاد
همه پرسش موبدان کرد یاد
نخست از ده و دو درخت بلند
که هر یک همی شاخ سی برکشند
به سالی ده و دو بود ماه نو
چو شاه نو آیین ابر گاه نو
به سی روز مه را سرآید شمار
برین سان بود گردش روزگار
کنون آنکه گفتی ز کار دو اسپ
فروزان به کردار آذرگشسپ
سپید و سیاهست هر دو زمان
پس یکدگر تیز هر دو دوان
شب و روز باشد که می‌بگذرد
دم چرخ بر ما همی بشمرد
سدیگر که گفتی که آن سی سوار
کجا برگذشتند بر شهریار
ازان سی سواران یکی کم شود
به گاه شمردن همان سی بود
نگفتی سخن جز ز نقصان ماه
که یک شب کم آید همی گاه گاه
کنون از نیام این سخن برکشیم
دو بن سرو کان مرغ دارد نشیم
ز برج بره تا ترازو جهان
همی تیرگی دارد اندر نهان
چنین تا ز گردش به ماهی شود
پر از تیرگی و سیاهی شود
دو سرو ای دو بازوی چرخ بلند
کزو نیمه شادب و نیمی نژند
برو مرغ پران چو خورشید دان
جهان را ازو بیم و امید دان
دگر شارستان بر سر کوهسار
سرای درنگست و جای قرار
همین خارستان چون سرای سپنج
کزو ناز و گنجست و هم درد و رنج
همی دم زدن بر تو بر بشمرد
هم او برفرازد هم او بشکرد
برآید یکی باد با زلزله
ز گیتی برآید خروش و خله
همه رنج ما ماند زی خارستان
گذر کرد باید سوی شارستان
کسی دیگر از رنج ما برخورد
نپاید برو نیز و هم بگذرد
چنین رفت از آغاز یکسر سخن
همین باشد و نو نگردد کهن
اگر توشه‌مان نیکنامی بود
روانها بران سر گرامی بود
و گر آز ورزیم و پیچان شویم
پدید آید آنگه که بیجان شویم
گر ایوان ما سر به کیوان برست
ازان بهرهٔ ما یکی چادرست
چو پوشند بر روی ما خون و خاک
همه جای بیمست و تیمار و باک
بیابان و آن مرد با تیز داس
کجا خشک و تر زو دل اندر هراس
تر و خشک یکسان همی بدرود
وگر لابه سازی سخن نشنود
دروگر زمانست و ما چون گیا
همانش نبیره همانش نیا
به پیر و جوان یک به یک ننگرد
شکاری که پیش آیدش بشکرد
جهان را چنینست ساز و نهاد
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
ازین در درآید بدان بگذرد
زمانه برو دم همی بشمرد
چو زال این سخنها بکرد آشکار
ازو شادمان شد دل شهریار
به شادی یکی انجمن برشگفت
شهنشاه گیتی زهازه گرفت
یکی جشنگاهی بیاراست شاه
چنان چون شب چارده چرخ ماه
کشیدند می تا جهان تیره گشت
سرمیگساران ز می خیره گشت
خروشیدن مرد بالای گاه
یکایک برآمد ز درگاه شاه
برفتند گردان همه شاد و مست
گرفته یکی دست دیگر به دست
چو برزد زبانه ز کوه آفتاب
سر نامدران برآمد ز خواب
بیامد کمربسته زال دلیر
به پیش شهنشاه چون نره شیر
به دستوری بازگشتن ز در
شدن نزد سالار فرخ پدر
به شاه جهان گفت کای نیکخوی
مرا چهر سام آمدست آرزوی
ببوسیدم ای پایهٔ تخت عاج
دلم گشت روشن بدین برز و تاج
بدو گفت شاه ای جوانمرد گرد
یک امروز نیزت بباید سپرد
ترا بویهٔ دخت مهراب خاست
دلت راهش سام زابل کجاست
بفرمود تا سنج و هندی درای
به میدان گذارند با کره نای
ابا نیزه و گرز و تیر و کمان
برفتند گردان همه شادمان
کمانها گرفتند و تیر خدنگ
نشانه نهادند چون روز جنگ
بپیچید هر یک به چیزی عنان
به گرز و به تیغ و به تیر و سنان
درختی گشن بد به میدان شاه
گذشته برو سال بسیار و ماه
کمان را بمالید دستان سام
برانگیخت اسپ و برآورد نام
بزد بر میان درخت سهی
گذاره شد آن تیر شاهنشهی
هم اندر تگ اسپ یک چوبه تیر
بینداخت و بگذاشت چون نره شیر
سپر برگرفتند ژوپین‌وران
بگشتند با خشتهای گران
سپر خواست از ریدک ترک زال
برانگیخت اسپ و برآورد یال
کمان را بینداخت و ژوپین گرفت
به ژوپین شکار نوآیین گرفت
بزد خشت بر سه سپر گیل‌وار
گشاده به دیگر سو افگند خوار
به گردنکشان گفت شاه جهان
که با او که جوید نبرد از مهان
یکی برگراییدش اندر نبرد
که از تیر و ژوپین برآورد گرد
همه برکشیدند گردان سلیح
بدل خشمناک و زبان پر مزیح
به آورد رفتند پیچان عنان
ابا نیزه و آب داده سنان
چنان شد که مرد اندر آمد به مرد
برانگیخت زال اسپ و برخاست گرد
نگه کرد تا کیست زیشان سوار
عنان پیچ و گردنکش و نامدار
ز گرد اندر آمد بسان نهنگ
گرفتش کمربند او را به چنگ
چنان خوارش از پشت زین برگرفت
که شاه و سپه ماند اندر شگفت
به آواز گفتند گردنکشان
که مردم نبیند کسی زین نشان
هر آن کس که با او بجوید نبرد
کند جامه مادر برو لاژورد
ز شیران نزاید چنین نیز گرد
چه گرد از نهنگانش باید شمرد
خنک سام یل کش چنین یادگار
بماند به گیتی دلیر و سوار
برو آفرین کرد شاه بزرگ
همان نامور مهتران سترگ
بزرگان سوی کاخ شاه آمدند
کمر بسته و با کلاه آمدند
یکی خلعت آراست شاه جهان
که گشتند ازان خیره یکسر مهان
چه از تاج پرمایه و تخت زر
چه از یاره و طوق و زرین کمر
همان جامه‌های گرانمایه نیز
پرستنده و اسپ و هر گونه چیز
به زال سپهبد سپرد آن زمان
همه چیزها از کران تا کران
ناهید ناظری
ناهید ناظری
ORODIST
ORODIST
گفتمان : 399
امتیاز : 145397
سپاسگذاری از ایشان : 1948
کار/علاقه مندی ها : رمانتیک بودن بد نیست. به نظرم با احساس بودن به ما آدمها معنا می ده، فلسفه اُرُدیسم با احساسترین مکاتب فلسفی است بطن آن عشق است . عشق به هستی (به هر چه در اطرافمان می بینیم)، عشق به انسانیت (که من عاشقشم) و عشق به آزادی (که نمیشه از آدمها گرفت). آره می گفتم من یک اُرُدیست رمانتیک هستم. قبلنا پنهانش می کردم اما اما فهمیدم که نباید پنهانش کنم. رک هستم فکر می کنم اگر رک نباشم به احساسم خیانت کرده ام و چیزی رو وانمود می کنم که نیستم. از کسانی که قلب دیگران رو می شکونن خوشم نمیاد این رو هم بهشون می گم. توی دعوای جانی دپ و آمبر هرد من طرفدار جانی دپ بودم. بنظرم آمبر هرد از اولش دروغ می گفت...
https://orod.123.st/u9

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Empty رد: سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی

29.03.15 10:14
کسی که دلداده خود و سرنوشتش نیست ، هر کار هولناکی می تواند از او سر بزند . حکیم ارد بزرگ 


همسر خویش را ، به دیدار دوستان زن و مرد تنهای خویش نبریم .  حکیم ارد بزرگ 


بیش از شش ماه ، به امید بازگشت همسر جدا شده خویش ، مباش .  حکیم ارد بزرگ 


پیوندمان را با یاد آوری سرشت نیک یکدیگر ، نیرومندتر سازیم .  حکیم ارد بزرگ 

 
سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Heder_17



فردوسی:
پس آن نامهٔ سام پاسخ نوشت
شگفتی سخنهای فرخ نوشت
که ای نامور پهلوان دلیر
به هر کار پیروز برسان شیر
نبیند چو تو نیز گردان سپهر
به رزم و به بزم و به رای و به چهر
همان پور فرخنده زال سوار
کزو ماند اندر جهان یادگار
رسید و بدانستم از کام او
همان خواهش و رای و آرام او
برآمد هر آنچ آن ترا کام بود
همان زال را رای و آرام بود
همه آرزوها سپردم بدوی
بسی روزه فرخ شمردم بدوی
ز شیری که باشد شکارش پلنگ
چه زاید جز از شیر شرزه به جنگ
گسی کردمش با دلی شادمان
کزو دور بادا بد بدگمان
برون رفت با فرخی زال زر
ز گردان لشکر برآورده سر
نوندی برافگند نزدیک سام
که برگشتم از شاه دل شادکام
ابا خلعت خسروانی و تاج
همان یاره و طوق و هم تخت عاج
چنان شاد شد زان سخن پهلوان
که با پیر سر شد به نوی جوان
سواری به کابل برافگند زود
به مهراب گفت آن کجا رفته بود
نوازیدن شهریار جهان
وزان شادمانی که رفت از مهان
من اینک چو دستان بر من رسد
گذاریم هر دو چنان چون سزد
چنان شاد شد شاه کابلستان
ز پیوند خورشید زابلستان
که گفتی همی جان برافشاندند
ز هر جای رامشگران خواندند
چو مهراب شد شاد و روشن روان
لبش گشت خندان و دل شادمان
گرانمایه سیندخت را پیش خواند
بسی خوب گفتار با او براند
بدو گفت کای جفت فرخنده رای
بیفروخت از رایت این تیره جای
به شاخی زدی دست کاندر زمین
برو شهریاران کنند آفرین
چنان هم کجا ساختی از نخست
بیاید مر این را سرانجام جست
همه گنج پیش تو آراستست
اگر تخت عاجست اگر خواستست
چو بشنید سیندخت ازو گشت باز
بر دختر آمد سراینده راز
همی مژده دادش به دیدار زال
که دیدی چنان چون بباید همال
زن و مرد را از بلندی منش
سزد گر فرازد سر از سرزنش
سوی کام دل تیز بشتافتی
کنون هر چه جستی همه یافتی
بدو گفت رودابه ای شاه زن
سزای ستایش به هر انجمن
من از خاک پای تو بالین کنم
به فرمانت آرایش دین کنم
ز تو چشم آهرمنان دور باد
دل و جان تو خانهٔ سور باد
چو بشنید سیندخت گفتار اوی
به آرایش کاخ بنهاد روی
بیاراست ایوانها چون بهشت
گلاب و می و مشک و عنبر سرشت
بساطی بیفگند پیکر به زر
زبر جد برو بافته سر به سر
دگر پیکرش در خوشاب بود
که هر دانه‌ای قطره‌ای آب بود
یک ایوان همه تخت زرین نهاد
به آیین و آرایش چین نهاد
همه پیکرش گوهر آگنده بود
میان گهر نقشها کنده بود
ز یاقوت مر تخت را پایه بود
که تخت کیان بود و پرمایه بود
یک ایوان همه جامهٔ رود و می
بیاورده از پارس و اهواز و ری
بیاراست رودابه را چون نگار
پر از جامه و رنگ و بوی بهار
همه کابلستان شد آراسته
پر از رنگ و بوی و پر از خواسته
همه پشت پیلان بیاراستند
ز کابل پرستندگان خواستند
نشستند بر پیل رامشگران
نهاده به سر بر زر افسران
پذیره شدن را بیاراستند
نثارش همه مشک و زر خواستند
ناهید ناظری
ناهید ناظری
ORODIST
ORODIST
گفتمان : 399
امتیاز : 145397
سپاسگذاری از ایشان : 1948
کار/علاقه مندی ها : رمانتیک بودن بد نیست. به نظرم با احساس بودن به ما آدمها معنا می ده، فلسفه اُرُدیسم با احساسترین مکاتب فلسفی است بطن آن عشق است . عشق به هستی (به هر چه در اطرافمان می بینیم)، عشق به انسانیت (که من عاشقشم) و عشق به آزادی (که نمیشه از آدمها گرفت). آره می گفتم من یک اُرُدیست رمانتیک هستم. قبلنا پنهانش می کردم اما اما فهمیدم که نباید پنهانش کنم. رک هستم فکر می کنم اگر رک نباشم به احساسم خیانت کرده ام و چیزی رو وانمود می کنم که نیستم. از کسانی که قلب دیگران رو می شکونن خوشم نمیاد این رو هم بهشون می گم. توی دعوای جانی دپ و آمبر هرد من طرفدار جانی دپ بودم. بنظرم آمبر هرد از اولش دروغ می گفت...
https://orod.123.st/u9

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Empty رد: سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی

29.03.15 10:15
شناخت درست زن و مرد از هم ، تنها راه جلوگیری از جدایی و گسست است .  حکیم ارد بزرگ 


در کنارمان دلبر هست و اگر نیست ، در سفر رسیدن به او هستیم ، پس تنهایی وجود ندارد .  حکیم ارد بزرگ 


با سفر ، یاد رخدادهای هولناک را کمرنگ کنیم .  حکیم ارد بزرگ 


در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راهکار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید ، همان در را بشکنید .  حکیم ارد بزرگ 



سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Heder_18



فردوسی:

کتاب ها ، بخشی از راز مهر گذشتگان ، برای آیندگان هستند . حکیم ارد بزرگ 


اگر شما به سختی ها پشت کنید ، آنها هیچگاه به شما پشت نخواهند نمود ، باید خردمندانه با سختی ها مبارزه کرد . حکیم ارد بزرگ 


گاهی برای رسیدن به پیشرفت می بایست ، راه سخت کوهستان را برگزینیم .  حکیم ارد بزرگ 


راهی سوای نرمش و بازی با هستی نیست . حکیم ارد بزرگ
ناهید ناظری
ناهید ناظری
ORODIST
ORODIST
گفتمان : 399
امتیاز : 145397
سپاسگذاری از ایشان : 1948
کار/علاقه مندی ها : رمانتیک بودن بد نیست. به نظرم با احساس بودن به ما آدمها معنا می ده، فلسفه اُرُدیسم با احساسترین مکاتب فلسفی است بطن آن عشق است . عشق به هستی (به هر چه در اطرافمان می بینیم)، عشق به انسانیت (که من عاشقشم) و عشق به آزادی (که نمیشه از آدمها گرفت). آره می گفتم من یک اُرُدیست رمانتیک هستم. قبلنا پنهانش می کردم اما اما فهمیدم که نباید پنهانش کنم. رک هستم فکر می کنم اگر رک نباشم به احساسم خیانت کرده ام و چیزی رو وانمود می کنم که نیستم. از کسانی که قلب دیگران رو می شکونن خوشم نمیاد این رو هم بهشون می گم. توی دعوای جانی دپ و آمبر هرد من طرفدار جانی دپ بودم. بنظرم آمبر هرد از اولش دروغ می گفت...
https://orod.123.st/u9

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Empty رد: سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی

29.03.15 10:16

آینده از همین امروز می گذرد ، پس امروز را باید به درستی پیمود . حکیم ارد بزرگ 


آنکه بر کردار خویش فرمانروایی کرد و دلیرانه راه خرد و اندیشه را پیمود ، بی گمان ، آموزگار آیندگان خواهد بود .  حکیم ارد بزرگ 


برای آشتی ، بر هم پیشی گیریم .  حکیم ارد بزرگ 


زندگی و بخت در یکدیگر تنیده شده اند تا جایی که گاهی بر این باور می شویم : بخت ما در دست خود ماست . حکیم ارد بزرگ 


 
سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Heder_19


فردوسی:
همی رند دستان گرفته شتاب
چو پرنده مرغ و چو کشتی برآب
کسی را نبد ز آمدنش آگهی
پذیره نرفتند با فرهی
خروشی برآمد ز پرده سرای
که آمد ز ره زال فرخنده‌رای
پذیره شدش سام یل شادمان
همی داشت اندر برش یک زمان
فرود آمد از باره بوسید خاک
بگفت آن کجا دید و بشنید پاک
نشست از بر تخت پرمایه سام
ابا زال خرم دل و شادکام
سخنهای سیندخت گفتن گرفت
لبش گشت خندان نهفتن گرفت
چنین گفت کامد ز کابل پیام
پیمبر زنی بود سیندخت نام
ز من خواست پیمان و دادم زمان
که هرگز نباشم بدو بدگمان
ز هر چیز کز من به خوبی بخواست
سخنها بران برنهادیم راست
نخست آنکه با ماه کابلستان
شود جفت خورشید زابلستان
دگر آنکه زی او به مهمان شویم
بران دردها پاک درمان شویم
فرستاده‌ای آمد از نزد اوی
که پردخته شد کار بنمای روی
کنون چیست پاسخ فرستاده را
چه گوییم مهراب آزاده را
ز شادی چنان شد دل زال سام
که رنگش سراپای شد لعل فام
چنین داد پاسخ که ای پهلوان
گر ایدون که بینی به روشن روان
سپه رانی و ما به کابل شویم
بگوییم زین در سخن بشنویم
به دستان نگه کرد فرخنده سام
بدانست کورا ازین چیست کام
سخن هر چه از دخت مهراب نیست
به نزدیک زال آن جز از خواب نیست
بفرمود تا زنگ و هندی درای
زدند و گشادند پرده سرای
هیونی برافگند مرد دلیر
بدان تا شود نزد مهراب شیر
بگوید که آمد سپهبد ز راه
ابا زال با پیل و چندی سپاه
فرستاده تازان به کابل رسید
خروشی برآمد چنان چون سزید
چنان شاد شد شاه کابلستان
ز پیوند خورشید زابلستان
که گفتی همی جان برافشاندند
ز هر جای رامشگران خواندند
ناهید ناظری
ناهید ناظری
ORODIST
ORODIST
گفتمان : 399
امتیاز : 145397
سپاسگذاری از ایشان : 1948
کار/علاقه مندی ها : رمانتیک بودن بد نیست. به نظرم با احساس بودن به ما آدمها معنا می ده، فلسفه اُرُدیسم با احساسترین مکاتب فلسفی است بطن آن عشق است . عشق به هستی (به هر چه در اطرافمان می بینیم)، عشق به انسانیت (که من عاشقشم) و عشق به آزادی (که نمیشه از آدمها گرفت). آره می گفتم من یک اُرُدیست رمانتیک هستم. قبلنا پنهانش می کردم اما اما فهمیدم که نباید پنهانش کنم. رک هستم فکر می کنم اگر رک نباشم به احساسم خیانت کرده ام و چیزی رو وانمود می کنم که نیستم. از کسانی که قلب دیگران رو می شکونن خوشم نمیاد این رو هم بهشون می گم. توی دعوای جانی دپ و آمبر هرد من طرفدار جانی دپ بودم. بنظرم آمبر هرد از اولش دروغ می گفت...
https://orod.123.st/u9

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Empty رد: سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی

29.03.15 10:18
چهره و کردارمان می تواند ، نمای بخت مان نیز باشد .  حکیم ارد بزرگ 


بزرگداشت ، بخشش بی ریای مهر است ، مهری که با آن می توان بوی بهار را همیشه همراه داشت .  حکیم ارد بزرگ 


بزرگداشت ، جشن مهر است .  حکیم ارد بزرگ 


بزرگداشت ، توان نیروهای جوان را نیز دو چندان می کند .  حکیم ارد بزرگ 

 
سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Heder_21


فردوسی:
بزد نای مهراب و بربست کوس
بیاراست لشکر چو چشم خروس
ابا ژنده‌پیلان و رامشگران
زمین شد بهشت از کران تا کران
ز بس گونه گون پرنیانی درفش
چه سرخ و سپید و چه زرد و بنفش
چه آوای نای و چه آوای چنگ
خروشیدن بوق و آوای زنگ
تو گفتی مگر روز انجامش است
یکی رستخیز است گر رامش است
همی رفت ازین گونه تا پیش سام
فرود آمد از اسپ و بگذارد گام
گرفتش جهان پهلوان در کنار
بپرسیدش از گردش روزگار
شه کابلستان گرفت آفرین
چه بر سام و بر زال زر همچنین
نشست از بر بارهٔ تیزرو
چو از کوه سر برکشد ماه نو
یکی تاج زرین نگارش گهر
نهاد از بر تارک زال زر
به کابل رسیدند خندان و شاد
سخنهای دیرینه کردند یاد
همه شهر ز آوای هندی درای
ز نالیدن بربط و چنگ و نای
تو گفتی دد و دام رامشگرست
زمانه به آرایشی دیگرست
بش و یال اسپان کران تا کران
بر اندوده پر مشک و پر زعفران
برون رفت سیندخت با بندگان
میان بسته سیصد پرستندگان
مر آن هر یکی را یکی جام زر
به دست اندرون پر ز مشک و گهر
همه سام را آفرین خواندند
پس از جام گوهر برافشاندند
بدان جشن هر کس که آمد فراز
شد از خواسته یک به یک بی‌نیاز
بخندید و سیندخت را سام گفت
که رودابه را چند خواهی نهفت
بدو گفت سیندخت هدیه کجاست
اگر دیدن آفتابت هواست
چنین داد پاسخ به سیندخت سام
که ازمن بخواه آنچه آیدت کام
برفتند تا خانهٔ زرنگار
کجا اندرو بود خرم بهار
نگه کرد سام اندران ماه روی
یکایک شگفتی بماند اندروی
ندانست کش چون ستاید همی
برو چشم را چون گشاید همی
بفرمود تا رفت مهراب پیش
ببستند عقدی برآیین و کیش
به یک تختشان شاد بنشاندند
عقیق و زبرجد برافشاندند
سر ماه با افسر نام دار
سر شاه با تاج گوهرنگار
بیاورد پس دفتر خواسته
یکی نخست گنج آراسته
برو خواند از گنجها هر چه بود
که گوش آن نیارست گفتی شنود
برفتند از آنجا به جای نشست
ببودند یک هفته با می به دست
وز ایوان سوی باغ رفتند باز
سه هفته به شادی گرفتند ساز
بزرگان کشورش با دست بند
کشیدند بر پیش کاخ بلند
سر ماه سام نریمان برفت
سوی سیستان روی بنهاد تفت
ابا زال و با لشکر و پیل و کوس
زمانه رکاب ورا داد بوس
عماری و بالای و هودج بساخت
یکی مهد تا ماه را در نشاخت
چو سیندخت و مهراب و پیوند خویش
سوی سیستان روی کردند پیش
برفتند شادان دل و خوش منش
پر از آفرین لب ز نیکی کنش
رسیدند پیروز تا نیمروز
چنان شاد و خندان و گیتی فروز
یکی بزم سام آنگهی ساز کرد
سه روز اندران بزم بگماز کرد
پس آنگاه سیندخت آنجا بماند
خود و لشکرش سوی کابل براند
سپرد آن زمان پادشاهی به زال
برون برد لشکر به فرخنده فال
سوی گرگساران شد و باختر
درفش خجسته برافراخت سر
شوم گفت کان پادشاهی مراست
دل و دیده با ما ندارند راست
منوچهر منشور آن شهر بر
مرا داد و گفتا همی دار و خوار
بترسم ز آشوب بد گوهران
به ویژه ز گردان مازنداران
بشد سام یکزخم و بنشست زال
می و مجلس آراست و بفراخت یال
ناهید ناظری
ناهید ناظری
ORODIST
ORODIST
گفتمان : 399
امتیاز : 145397
سپاسگذاری از ایشان : 1948
کار/علاقه مندی ها : رمانتیک بودن بد نیست. به نظرم با احساس بودن به ما آدمها معنا می ده، فلسفه اُرُدیسم با احساسترین مکاتب فلسفی است بطن آن عشق است . عشق به هستی (به هر چه در اطرافمان می بینیم)، عشق به انسانیت (که من عاشقشم) و عشق به آزادی (که نمیشه از آدمها گرفت). آره می گفتم من یک اُرُدیست رمانتیک هستم. قبلنا پنهانش می کردم اما اما فهمیدم که نباید پنهانش کنم. رک هستم فکر می کنم اگر رک نباشم به احساسم خیانت کرده ام و چیزی رو وانمود می کنم که نیستم. از کسانی که قلب دیگران رو می شکونن خوشم نمیاد این رو هم بهشون می گم. توی دعوای جانی دپ و آمبر هرد من طرفدار جانی دپ بودم. بنظرم آمبر هرد از اولش دروغ می گفت...
https://orod.123.st/u9

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Empty رد: سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی

29.03.15 10:19

استخوان بندی شهرها ، در دیوار است و بزرگداشت .  حکیم ارد بزرگ 


تنها آثار هنری جاودانه می شوند ، که به درون هنرمند نزدیکترند . حکیم ارد بزرگ


اینترنت ، اندیشه و دودمان ما را ، به آیندگان گره خواهد زد ، از این پس ، دیگر گذشته برای آیندگان ، تیره و تار نخواهد بود ، اندیشه ما ، سپیده دم پیدایش فصلی نو ، از تاریخ بشری است . حکیم ارد بزرگ


اینترنت ، دستگاه شتاب دهنده شکوفایی اندیشه آدمیان است .  حکیم ارد بزرگ



سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Heder_20



فردوسی:

بسی برنیامد برین روزگار
که آزاده سرو اندر آمد به بار
بهار دل افروز پژمرده شد
دلش را غم و رنج بسپرده شد
شکم گشت فربه و تن شد گران
شد آن ارغوانی رخش زعفران
بدو گفت مادر که ای جان مام
چه بودت که گشتی چنین زرد فام
چنین داد پاسخ که من روز و شب
همی برگشایم به فریاد لب
همانا زمان آمدستم فراز
وزین بار بردن نیابم جواز
تو گویی به سنگستم آگنده پوست
و گر آهنست آنکه نیز اندروست
چنین تا گه زادن آمد فراز
به خواب و به آرام بودش نیاز
چنان بد که یک روز ازو رفت هوش
از ایوان دستان برآمد خروش
خروشید سیندخت و بشخود روی
بکند آن سیه گیسوی مشک بوی
یکایک بدستان رسید آگهی
که پژمرده شد برگ سرو سهی
به بالین رودابه شد زال زر
پر از آب رخسار و خسته جگر
همان پر سیمرغش آمد به یاد
بخندید و سیندخت را مژده داد
یکی مجمر آورد و آتش فروخت
وزآن پر سیمرغ لختی بسوخت
هم اندر زمان تیره گون شد هوا
پدید آمد آن مرغ فرمان روا
چو ابری که بارانش مرجان بود
چه مرجان که آرایش جان بود
برو کرد زال آفرین دراز
ستودش فراوان و بردش نماز
چنین گفت با زال کین غم چراست
به چشم هژبر اندرون نم چراست
کزین سرو سیمین بر ماه‌روی
یکی نره شیر آید و نامجوی
که خاک پی او ببوسد هژبر
نیارد گذشتن به سر برش ابر
از آواز او چرم جنگی پلنگ
شود چاک چاک و بخاید دو چنگ
هران گرد کاواز کوپال اوی
ببیند بر و بازوی و یال اوی
ز آواز او اندر آید ز پای
دل مرد جنگی برآید ز جای
به جای خرد سام سنگی بود
به خشم اندرون شیر جنگی بود
به بالای سرو و به نیروی پیل
به آورد خشت افگند بر دو میل
نیاید به گیتی ز راه زهش
به فرمان دادار نیکی دهش
بیاور یکی خنجر آبگون
یکی مرد بینادل پرفسون
نخستین به می ماه را مست کن
ز دل بیم و اندیشه را پست کن
بکافد تهیگاه سرو سهی
نباشد مر او را ز درد آگهی
وزو بچهٔ شیر بیرون کشد
همه پهلوی ماه در خون کشد
وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک
ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی که گویمت با شیر و مشک
بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بساو و برآلای بر خستگیش
ببینی همان روز پیوستگیش
بدو مال ازان پس یکی پر من
خجسته بود سایهٔ فر من
ترا زین سخن شاد باید بدن
به پیش جهاندار باید شدن
که او دادت این خسروانی درخت
که هر روز نو بشکفاندش بخت
بدین کار دل هیچ غمگین مدار
که شاخ برومندت آمد به بار
بگفت و یکی پر ز بازو بکند
فگند و به پرواز بر شد بلند
بشد زال و آن پر او برگرفت
برفت و بکرد آنچه گفت ای شگفت
بدان کار نظاره شد یک جهان
همه دیده پر خون و خسته روان
فرو ریخت از مژه سیندخت خون
که کودک ز پهلو کی آید برون
ناهید ناظری
ناهید ناظری
ORODIST
ORODIST
گفتمان : 399
امتیاز : 145397
سپاسگذاری از ایشان : 1948
کار/علاقه مندی ها : رمانتیک بودن بد نیست. به نظرم با احساس بودن به ما آدمها معنا می ده، فلسفه اُرُدیسم با احساسترین مکاتب فلسفی است بطن آن عشق است . عشق به هستی (به هر چه در اطرافمان می بینیم)، عشق به انسانیت (که من عاشقشم) و عشق به آزادی (که نمیشه از آدمها گرفت). آره می گفتم من یک اُرُدیست رمانتیک هستم. قبلنا پنهانش می کردم اما اما فهمیدم که نباید پنهانش کنم. رک هستم فکر می کنم اگر رک نباشم به احساسم خیانت کرده ام و چیزی رو وانمود می کنم که نیستم. از کسانی که قلب دیگران رو می شکونن خوشم نمیاد این رو هم بهشون می گم. توی دعوای جانی دپ و آمبر هرد من طرفدار جانی دپ بودم. بنظرم آمبر هرد از اولش دروغ می گفت...
https://orod.123.st/u9

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Empty رد: سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی

29.03.15 10:20
اینترنت ابزار آگاهیست ، گریزی از روشنی و نور نیست .  حکیم ارد بزرگ


عظمت فضای مجازی را آنگاه بیشتر می فهمیم ، که بدانیم ، به شمار آدمیان ، پندارها و اندیشه های گوناگون در آن شناور است  . حکیم ارد بزرگ


گسستن دو همسر می تواند ، خاندانی را از هم بپاشد .  حکیم ارد بزرگ


دخترها نیز می توانند خواستگاری کنند . حکیم ارد بزرگ

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Heder_22



فردوسی:
بیامد یکی موبدی چرب دست
مر آن ماه رخ را به می کرد مست
بکافید بی‌رنج پهلوی ماه
بتابید مر بچه را سر ز راه
چنان بی‌گزندش برون آورید
که کس در جهان این شگفتی ندید
یکی بچه بد چون گوی شیرفش
به بالا بلند و به دیدار کش
شگفت اندرو مانده بد مرد و زن
که نشنید کس بچهٔ پیل تن
همان دردگاهش فرو دوختند
به داور همه درد بسپوختند
شبانروز مادر ز می خفته بود
ز می خفته و هش ازو رفته بود
چو از خواب بیدار شد سرو بن
به سیندخت بگشاد لب بر سخن
برو زر و گوهر برافشاندند
ابر کردگار آفرین خواندند
مر آن بچه را پیش او تاختند
بسان سپهری برافراختند
بخندید ازان بچه سرو سهی
بدید اندرو فر شاهنشهی
به رستم بگفتا غم آمد بسر
نهادند رستمش نام پسر
یکی کودکی دوختند از حریر
به بالای آن شیر ناخورده شیر
درون وی آگنده موی سمور
برخ بر نگاریده ناهید و هور
به بازوش بر اژدهای دلیر
به چنگ اندرش داده چنگال شیر
به زیر کش اندر گرفته سنان
به یک دست کوپال و دیگر عنان
نشاندندش آنگه بر اسپ سمند
به گرد اندرش چاکران نیز چند
چو شد کار یکسر همه ساخته
چنان چون ببایست پرداخته
هیون تکاور برانگیختند
به فرمان بران بر درم ریختند
پس آن صورت رستم گرزدار
ببردند نزدیک سام سوار
یکی جشن کردند در گلستان
ز زاولستان تا به کابلستان
همه دشت پر باده و نای بود
به هر کنج صد مجلس آرای بود
به زاولستان از کران تا کران
نشسته به هر جای رامشگران
نبد کهتر از مهتران بر فرود
نشسته چنان چون بود تار و پود
پس آن پیکر رستم شیرخوار
ببردند نزدیک سام سوار
ابر سام یل موی بر پای خاست
مرا ماند این پرنیان گفت راست
اگر نیم ازین پیکر آید تنش
سرش ابر ساید زمین دامنش
وزان پس فرستاده را پیش خواست
درم ریخت تا بر سرش گشت راست
به شادی برآمد ز درگاه کوس
بیاراست میدان چو چشم خروس
می‌آورد و رامشگران را بخواند
به خواهندگان بر درم برفشاند
بیاراست جشنی که خورشید و ماه
نظاره شدند اندران بزمگاه
پس آن نامهٔ زال پاسخ نوشت
بیاراست چون مرغزار بهشت
نخست آفرین کرد بر کردگار
بران شادمان گردش روزگار
ستودن گرفت آنگهی زال را
خداوند شمشیر و کوپال را
پس آمد بدان پیکر پرنیان
که یال یلان داشت و فر کیان
بفرمود کین را چنین ارجمند
بدارید کز دم نیابد گزند
نیایش همی کردم اندر نهان
شب و روز با کردگار جهان
که زنده ببیند جهانبین من
ز تخم تو گردی به آیین من
کنون شد مرا و ترا پشت راست
نباید جز از زندگانیش خواست
فرستاده آمد چو باد دمان
بر زال روشن دل و شادمان
چو بشنید زال این سخنهای نغز
که روشن روان اندر آید به مغز
به شادیش بر شادمانی فزود
برافراخت گردن به چرخ کبود
همی گشت چندی بروبر جهان
برهنه شد آن روزگار نهان
به رستم همی داد ده دایه شیر
که نیروی مردست و سرمایه شیر
چو از شیر آمد سوی خوردنی
شد از نان و از گوشت افزودنی
بدی پنج مرده مراو را خورش
بماندند مردم ازان پرورش
چو رستم بپیمود بالای هشت
بسان یکی سرو آزاد گشت
چنان شد که رخشان ستاره شود
جهان بر ستاره نظاره شود
تو گفتی که سام یلستی به جای
به بالا و دیدار و فرهنگ و رای
ناهید ناظری
ناهید ناظری
ORODIST
ORODIST
گفتمان : 399
امتیاز : 145397
سپاسگذاری از ایشان : 1948
کار/علاقه مندی ها : رمانتیک بودن بد نیست. به نظرم با احساس بودن به ما آدمها معنا می ده، فلسفه اُرُدیسم با احساسترین مکاتب فلسفی است بطن آن عشق است . عشق به هستی (به هر چه در اطرافمان می بینیم)، عشق به انسانیت (که من عاشقشم) و عشق به آزادی (که نمیشه از آدمها گرفت). آره می گفتم من یک اُرُدیست رمانتیک هستم. قبلنا پنهانش می کردم اما اما فهمیدم که نباید پنهانش کنم. رک هستم فکر می کنم اگر رک نباشم به احساسم خیانت کرده ام و چیزی رو وانمود می کنم که نیستم. از کسانی که قلب دیگران رو می شکونن خوشم نمیاد این رو هم بهشون می گم. توی دعوای جانی دپ و آمبر هرد من طرفدار جانی دپ بودم. بنظرم آمبر هرد از اولش دروغ می گفت...
https://orod.123.st/u9

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Empty رد: سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی

29.03.15 10:21

مردم باید به دنبال برنامه های پیشنهادی احزاب سیاسی باشند ، نه سابقه مدیریتی ، مدرک تحصیلی و چشم و ابروی نامزد انتخابات . حکیم ارد بزرگ


کوچک کنندگان انتخابات ، با ریشه آن دشمن هستند . حکیم ارد بزرگ


آدمیانی که انتخابات نیک را بی ارزش می انگارند و آنانی که دانسته بازیگر انتخابات نادرست می شوند ، هر دو به یک اندازه به سرزمین خویش پشت کرده اند . حکیم ارد بزرگ


سیاستمداران ، بیشتر زمان ها ، پاسخگوی پرسش هایی هستند که دوست دارند . حکیم ارد بزرگ



سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Heder_23


فردوسی:
چو آگاهی آمد به سام دلیر
که شد پور دستان همانند شیر
کس اندر جهان کودک نارسید
بدین شیر مردی و گردی ندید
بجنبید مرسام را دل ز جای
به دیدار آن کودک آمدش رای
سپه را به سالار لشکر سپرد
برفت و جهاندیدگان را ببرد
چو مهرش سوی پور دستان کشید
سپه را سوی زاولستان کشید
چو زال آگهی یافت بر بست کوس
ز لشکر زمین گشت چون آبنوس
خود و گرد مهراب کابل خدای
پذیره شدن را نهادند رای
بزد مهره در جام و برخاست غو
برآمد ز هر دو سپه دار و رو
یکی لشکر از کوه تا کوه مرد
زمین قیرگون و هوا لاژورد
خروشیدن تازی اسپان و پیل
همی رفت آواز تا چند میل
یکی ژنده پیلی بیاراستند
برو تخت زرین بپیراستند
نشست از بر تخت زر پور زال
ابا بازوی شیر و با کتف و یال
به سر برش تاج و کمر بر میان
سپر پیش و در دست گرز گران
چو از دور سام یل آمد پدید
سپه بر دو رویه رده برکشید
فرود آمد از باره مهراب و زال
بزرگان که بودند بسیار سال
یکایک نهادند سر بر زمین
ابر سام یل خواندند آفرین
چو گل چهرهٔ سام یل بشکفید
چو بر پیل بر بچهٔ شیر دید
چنان همش بر پیل پیش آورید
نگه کرد و با تاج و تختش بدید
یکی آفرین کرد سام دلیر
که تهما هژبرا بزی شاد دیر
ببوسید رستمش تخت ای شگفت
نیا را یکی نو ستایش گرفت
که ای پهلوان جهان شاد باش
ز شاخ توام من تو بنیاد باش
یکی بنده‌ام نامور سام را
نشایم خور و خواب و آرام را
همی پشت زین خواهم و درع و خود
همی تیر ناوک فرستم درود
به چهر تو ماند همی چهره‌ام
چو آن تو باشد مگر زهره‌ام
وزان پس فرود آمد از پیل مست
سپهدار بگرفت دستش بدست
همی بر سر و چشم او داد بوس
فروماند پیلان و آوای کوس
سوی کاخ ازان پس نهادند روی
همه راه شادان و با گفت‌وگوی
همه کاخها تخت زرین نهاد
نشستند و خوردند و بودند شاد
برآمد برین بر یکی ماهیان
به رنجی نبستند هرگز میان
بخوردند باده به آوای رود
همی گفت هر یک به نوبت سرود
به یک گوشهٔ تخت دستان نشست
دگر گوشه رستمش گرزی به دست
به پیش اندرون سام گیهان گشای
فرو هشته از تاج پر همای
ز رستم همی در شگفتی بماند
برو هر زمان نام یزدان بخواند
بدان بازوی و یال و آن پشت و شاخ
میان چون قلم سینه و بر فراخ
دو رانش چو ران هیونان ستبر
دل شیر نر دارد و زور ببر
بدین خوب رویی و این فر و یال
ندارد کس از پهلوانان همال
بدین شادمانی کنون می خوریم
به می جان اندوه را بشکریم
به زال آنگهی گفت تا صد نژاد
بپرسی کس این را ندارد بیاد
که کودک ز پهلو برون آورند
بدین نیکویی چاره چون آورند
بسیمرغ بادا هزار آفرین
که ایزد ورا ره نمود اندرین
که گیتی سپنجست پر آی و رو
کهن شد یکی دیگر آرند نو
به می دست بردند و مستان شدند
ز رستم سوی یاد دستان شدند
همی خورد مهراب چندان نبید
که چون خویشتن کس به گیتی ندید
همی گفت نندیشم از زال زر
نه از سام و نز شاه با تاج و فر
من و رستم و اسب شبدیز و تیغ
نیارد برو سایه گسترد میغ
کنم زنده آیین ضحاک را
به پی مشک سارا کنم خاک را
پر از خنده گشته لب زال و سام
ز گفتار مهراب دل شادکام
سر ماه نو هرمز مهرماه
بران تخت فرخنده بگزید راه
بسازید سام و برون شد به در
یکی منزلی زال شد با پدر
همی رفت بر پیل دستم دژم
به پدرود کردن نیا را به هم
چنین گفت مر زال را کای پسر
نگر تا نباشی جز از دادگر
به فرمان شاهان دل آراسته
خرد را گزین کرده بر خواسته
همه ساله بر بسته دست از بدی
همه روز جسته ره ایزدی
چنان دان که بر کس نماند جهان
یکی بایدت آشکار و نهان
برین پند من باش و مگذر ازین
بجز بر ره راست مسپر زمین
که من در دل ایدون گمانم همی
که آمد به تنگی زمانم همی
دو فرزند را کرد پدرود و گفت
که این پندها را نباید نهفت
برآمد ز درگاه زخم درای
ز پیلان خروشیدن کرنای
سپهبد سوی باختر کرد روی
زبان گرم‌گوی و دل آزرم‌جوی
برتند با او دو فرزند او
پر از آب رخ دل پر از پند او
دو منزل برفتند و گشتند باز
کشید آن سپهبد براه دراز
وزان روی زال سپهبد به راه
سوی سیستان باز برد آن سپاه
شب و روز با رستم شیرمرد
همی کرد شادی و هم باده خورد
ناهید ناظری
ناهید ناظری
ORODIST
ORODIST
گفتمان : 399
امتیاز : 145397
سپاسگذاری از ایشان : 1948
کار/علاقه مندی ها : رمانتیک بودن بد نیست. به نظرم با احساس بودن به ما آدمها معنا می ده، فلسفه اُرُدیسم با احساسترین مکاتب فلسفی است بطن آن عشق است . عشق به هستی (به هر چه در اطرافمان می بینیم)، عشق به انسانیت (که من عاشقشم) و عشق به آزادی (که نمیشه از آدمها گرفت). آره می گفتم من یک اُرُدیست رمانتیک هستم. قبلنا پنهانش می کردم اما اما فهمیدم که نباید پنهانش کنم. رک هستم فکر می کنم اگر رک نباشم به احساسم خیانت کرده ام و چیزی رو وانمود می کنم که نیستم. از کسانی که قلب دیگران رو می شکونن خوشم نمیاد این رو هم بهشون می گم. توی دعوای جانی دپ و آمبر هرد من طرفدار جانی دپ بودم. بنظرم آمبر هرد از اولش دروغ می گفت...
https://orod.123.st/u9

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Empty رد: سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی

29.03.15 10:22
گروههای سیاسی هوشمند و کاردان ، در پی نابودی و مرگ رقیب خویش نیستند . حکیم ارد بزرگ


انتخابات ، مکان شعبده بازی دیوان سالاران نیست . حکیم ارد بزرگ


سیاستمداری که تنها به پیشروی می اندیشد ، همواره برای خویش ، دشمن تراشی می کند . حکیم ارد بزرگ


امروزه انتخابات آزاد ، تنها راهکار ادامه ماندگاری یک دودمان سیاسی است . حکیم ارد بزرگ

 
سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Heder_24



فردوسی:
منوچهر را سال شد بر دو شست
ز گیتی همی بار رفتن ببست
ستاره‌شناسان بر او شدند
همی ز آسمان داستانها زدند
ندیدند روزش کشیدن دراز
ز گیتی همی گشت بایست باز
بدادند زان روز تلخ آگهی
که شد تیره آن تخت شاهنشهی
گه رفتن آمد به دیگر سرای
مگر نزد یزدان به آیدت جای
نگر تا چه باید کنون ساختن
نباید که مرگ آورد تاختن
سخن چون ز داننده بشنید شاه
به رسم دگرگون بیاراست گاه
همه موبدان و ردان را بخواند
همه راز دل پیش ایشان براند
بفرمود تا نوذر آمدش پیش
ورا پندها داد ز اندازه بیش
که این تخت شاهی فسونست و باد
برو جاودان دل نباید نهاد
مرا بر صد و بیست شد سالیان
به رنج و به سختی ببستم میان
بسی شادی و کام دل راندم
به رزم اندرون دشمنان ماندم
به فر فریدون ببستم میان
به پندش مرا سود شد هر زیان
بجستم ز سلم و ز تور سترگ
همان کین ایرج نیای بزرگ
جهان ویژه کردم ز پتیاره‌ها
بس شهر کردم بس باره‌ها
چنانم که گویی ندیدم جهان
شمار گذشته شد اندر نهان
نیرزد همی زندگانیش مرگ
درختی که زهر آورد بار و برگ
ازان پس که بردم بسی درد و رنج
سپردم ترا تخت شاهی و گنج
چنان چون فریدون مرا داده بود
ترا دادم این تاج شاه آزمود
چنان دان که خوردی و بر تو گذشت
به خوشتر زمان بازم بایدت گشت
نشانی که ماند همی از تو باز
برآید برو روزگار دراز
نباید که باشد جز از آفرین
که پاکی نژاد آورد پاک دین
نگر تا نتابی ز دین خدای
که دین خدای آورد پاک رای
کنون نو شود در جهان داوری
چو موسی بیاید به پیغمبری
پدید آید آنگه به خاور زمین
نگر تا نتابی بر او به کین
بدو بگرو آن دین یزدان بود
نگه کن ز سر تا چه پیمان بود
تو مگذار هرگز ره ایزدی
که نیکی ازویست و هم زو بدی
ازان پس بیاید ز ترکان سپاه
نهند از بر تخت ایران کلاه
ترا کارهای درشتست پیش
گهی گرگ باید بدن گاه میش
گزند تو آید ز پور پشنگ
ز توران شود کارها بر تو ننگ
بجوی ای پسر چون رسد داوری
ز سام و ز زال آنگهی یاوری
وزین نو درختی که از پشت زال
برآمد کنون برکشد شاخ و یال
ازو شهر توران شود بی‌هنر
به کین تو آید همان کینه‌ور
بگفت و فرود آمد آبش بروی
همی زار بگریست نوذر بروی
بی‌آنکش بدی هیچ بیماریی
نه از دردها هیچ آزاریی
دو چشم کیانی به هم بر نهاد
بپژمرد و برزد یکی سرد باد
شد آن نامور پرهنر شهریار
به گیتی سخن ماند زو یادگار
ناهید ناظری
ناهید ناظری
ORODIST
ORODIST
گفتمان : 399
امتیاز : 145397
سپاسگذاری از ایشان : 1948
کار/علاقه مندی ها : رمانتیک بودن بد نیست. به نظرم با احساس بودن به ما آدمها معنا می ده، فلسفه اُرُدیسم با احساسترین مکاتب فلسفی است بطن آن عشق است . عشق به هستی (به هر چه در اطرافمان می بینیم)، عشق به انسانیت (که من عاشقشم) و عشق به آزادی (که نمیشه از آدمها گرفت). آره می گفتم من یک اُرُدیست رمانتیک هستم. قبلنا پنهانش می کردم اما اما فهمیدم که نباید پنهانش کنم. رک هستم فکر می کنم اگر رک نباشم به احساسم خیانت کرده ام و چیزی رو وانمود می کنم که نیستم. از کسانی که قلب دیگران رو می شکونن خوشم نمیاد این رو هم بهشون می گم. توی دعوای جانی دپ و آمبر هرد من طرفدار جانی دپ بودم. بنظرم آمبر هرد از اولش دروغ می گفت...
https://orod.123.st/u9

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Empty رد: سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی

29.03.15 10:24
سخن گفتن از دوستی و دشمنی پایدار در سیاست ، خنده آور است . حکیم ارد بزرگ


سیاستمدار ناتوان ، به جای گفتگو با خردمندان و آگاهان ، با چاپلوسان نادان ، نشست و برخاست می کند . حکیم ارد بزرگ


مشاور نباید سود روشنی ، در راهی که نشان می دهد ، داشته باشد . حکیم ارد بزرگ


مشاوری که دوستان فراوان دارد ، تکیه گاه خوبی نیست ، او گرفتار است و اندیشه اش ، آزاد نیست . حکیم ارد بزرگ



سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Heder_25


فردوسی:
چو سوگ پدر شاه نوذر بداشت
ز کیوان کلاه کیی برفراشت
به تخت منوچهر بر بار داد
بخواند انجمن را و دینار داد
برین برنیامد بسی روزگار
که بیدادگر شد سر شهریار
ز گیتی برآمد به هر جای غو
جهان را کهن شد سر از شاه نو
چو او رسمهای پدر درنوشت
ابا موبدان و ردان تیز گشت
همی مردمی نزد او خوار شد
دلش بردهٔ گنج و دینار شد
کدیور یکایک سپاهی شدند
دلیران سزاوار شاهی شدند
چو از روی کشور برآمد خروش
جهانی سراسر برآمد به جوش
بترسید بیدادگر شهریار
فرستاد کس نزد سام سوار
به سگسار مازندران بود سام
فرستاد نوذر بر او پیام
خداوند کیوان و بهرام و هور
که هست آفرینندهٔ پیل و مور
نه دشواری از چیز برترمنش
نه آسانی از اندک اندر بوش
همه با توانایی او یکیست
اگر هست بسیار و گر اندکیست
کنون از خداوند خورشید و ماه
ثنا بر روان منوچهر شاه
ابر سام یل باد چندان درود
که آید همی ز ابر باران فرود
مران پهلوان جهاندیده را
سرافراز گرد پسندیده را
همیشه دل و هوشش آباد باد
روانش ز هر درد آزاد باد
شناسد مگر پهلوان جهان
سخنها هم از آشکار و نهان
که تا شاه مژگان به هم برنهاد
ز سام نریمان بسی کرد یاد
همیدون مرا پشت گرمی بدوست
که هم پهلوانست و هم شاه دوست
نگهبان کشور به هنگام شاه
ازویست رخشنده فرخ کلاه
کنون پادشاهی پرآشوب گشت
سخنها از اندازه اندر گذشت
اگر برنگیرد وی آن گرز کین
ازین تخت پردخته ماند زمین
چو نامه بر سام نیرم رسید
یکی باد سرد از جگر برکشید
به شبگیر هنگام بانگ خروس
برآمد خروشیدن بوق و کوس
یکی لشکری راند از گرگسار
که دریای سبز اندرو گشت خوار
چو نزدیک ایران رسید آن سپاه
پذیره شدندش بزرگان به راه
پیاده همه پیش سام دلیر
برفتند و گفتند هر گونه دیر
ز بیدادی نوذر تاجور
که بر خیره گم کرد راه پدر
جهان گشت ویران ز کردار اوی
غنوده شد آن بخت بیدار اوی
بگردد همی از ره بخردی
ازو دور شد فرهٔ ایزدی
چه باشد اگر سام یل پهلوان
نشیند برین تخت روشن روان
جهان گردد آباد با داد او
برویست ایران و بنیاد او
که ما بنده باشیم و فرمان کنیم
روانها به مهرش گروگان کنیم
بدیشان چنین گفت سام سوار
که این کی پسندد ز من کردگار
که چون نوذری از نژاد کیان
به تخت کیی بر کمر بر میان
به شاهی مرا تاج باید بسود
محالست و این کس نیارد شنود
خود این گفت یارد کس اندر جهان
چنین زهره دارد کس اندر نهان
اگر دختری از منوچهر شاه
بران تخت زرین شدی با کلاه
نبودی جز از خاک بالین من
بدو شاد بودی جهانبین من
دلش گر ز راه پدر گشت باز
برین برنیامد زمانی دراز
هنوز آهنی نیست زنگار خورد
که رخشنده دشوار شایدش کرد
من آن ایزدی فره باز آورم
جهان را به مهرش نیاز آورم
شما بر گذشته پشیمان شوید
به نوی ز سر باز پیمان شوید
گر آمرزش کردگار سپهر
نیابید و از نوذر شاه مهر
بدین گیتی اندر بود خشم شاه
به برگشتن آتش بود جایگاه
بزرگان ز کرده پشیمان شدند
یکایک ز سر باز پیمان شدند
چو آمد به درگاه سام سوار
پذیره شدش نوذر شهریار
به فرخ پی نامور پهلوان
جهان سر به سر شد به نوی جوان
به پوزش مهان پیش نوذر شدند
به جان و به دل ویژه کهتر شدند
برافروخت نوذر ز تخت مهی
نشست اندر آرام با فرهی
جهان پهلوان پیش نوذر به پای
پرستنده او بود و هم رهنمای
به نوذر در پندها را گشاد
سخنهای نیکو بسی کرد یاد
ز گرد فریدون و هوشنگ شاه
همان از منوچهر زیبای گاه
که گیتی بداد و دهش داشتند
به بیداد بر چشم نگماشتند
دل او ز کژی به داد آورید
چنان کرد نوذر که او رای دید
دل مهتران را بدو نرم کرد
همه داد و بنیاد آزرم کرد
چو گفته شد از گفتنیها همه
به گردنکشان و به شاه رمه
برون رفت با خلعت نوذری
چه تخت و چه تاج و چه انگشتری
غلامان و اسپان زرین ستام
پر از گوهر سرخ زرین دو جام
برین نیز بگذشت چندی سپهر
نه با نوذر آرام بودش نه مهر
ناهید ناظری
ناهید ناظری
ORODIST
ORODIST
گفتمان : 399
امتیاز : 145397
سپاسگذاری از ایشان : 1948
کار/علاقه مندی ها : رمانتیک بودن بد نیست. به نظرم با احساس بودن به ما آدمها معنا می ده، فلسفه اُرُدیسم با احساسترین مکاتب فلسفی است بطن آن عشق است . عشق به هستی (به هر چه در اطرافمان می بینیم)، عشق به انسانیت (که من عاشقشم) و عشق به آزادی (که نمیشه از آدمها گرفت). آره می گفتم من یک اُرُدیست رمانتیک هستم. قبلنا پنهانش می کردم اما اما فهمیدم که نباید پنهانش کنم. رک هستم فکر می کنم اگر رک نباشم به احساسم خیانت کرده ام و چیزی رو وانمود می کنم که نیستم. از کسانی که قلب دیگران رو می شکونن خوشم نمیاد این رو هم بهشون می گم. توی دعوای جانی دپ و آمبر هرد من طرفدار جانی دپ بودم. بنظرم آمبر هرد از اولش دروغ می گفت...
https://orod.123.st/u9

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Empty رد: سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی

29.03.15 10:25
کارگزار و مدیر اجرایی را نمی توان برای رایزنی و مشورت برگزید . حکیم ارد بزرگ


سیاستمدار نیک ، به دنبال دل و مهر مردم سرزمین خویش است . حکیم ارد بزرگ



چه نیک مردان و زنان برآزنده ایی که همچون باران می بارند ، برای شکوفا شدن اندیشه آیندگان .  حکیم ارد بزرگ


سخن برآزندگان ، آهنگ خیزش بیشتر است . حکیم ارد بزرگ


سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Heder_26


فردوسی:
پس آنگه ز مرگ منوچهر شاه
بشد آگهی تا به توران سپاه
ز نارفتن کار نوذر همان
یکایک بگفتند با بدگمان
چو بشنید سالار ترکان پشنگ
چنان خواست کاید به ایران به جنگ
یکی یاد کرد از نیا زادشم
هم از تور بر زد یکی تیز دم
ز کار منوچهر و از لشکرش
ز گردان و سالار و از کشورش
همه نامداران کشورش را
بخواند و بزرگان لشکرش را
چو ارجسپ و گرسیوز و بارمان
چو کلباد جنگی هژبر دمان
سپهبدش چون ویسهٔ تیزچنگ
که سالار بد بر سپاه پشنگ
جهان پهلوان پورش افراسیاب
بخواندش درنگی و آمد شتاب
سخن راند از تور و از سلم گفت
که کین زیر دامن نشاید نهفت
کسی را کجا مغز جوشیده نیست
برو بر چنین کار پوشیده نیست
که با ما چه کردند ایرانیان
بدی را ببستند یک یک میان
کنون روز تندی و کین جستنست
رخ از خون دیده گه شستنست
ز گفت پدر مغز افراسیاب
برآمد ز آرام وز خورد و خواب
به پیش پدر شد گشاده زبان
دل آگنده از کین کمر برمیان
که شایستهٔ جنگ شیران منم
هم‌آورد سالار ایران منم
اگر زادشم تیغ برداشتی
جهان را به گرشاسپ نگذاشتی
میان را ببستی به کین آوری
بایران نکردی مگر سروری
کنون هرچه مانیده بود از نیا
ز کین جستن و چاره و کیمیا
گشادنش بر تیغ تیز منست
گه شورش و رستخیز منست
به مغز پشنگ اندر آمد شتاب
چو دید آن سهی قد افراسیاب
بر و بازوی شیر و هم زور پیل
وزو سایه گسترده بر چند میل
زبانش به کردار برنده تیغ
چو دریا دل و کف چو بارنده میغ
بفرمود تا برکشد تیغ جنگ
به ایران شود با سپاه پشنگ
سپهبد چو شایسته بیند پسر
سزد گر برآرد به خورشید سر
پس از مرگ باشد سر او به جای
ازیرا پسر نام زد رهنمای
چو شد ساخته کار جنگ آزمای
به کاخ آمد اغریرث رهنمای
به پیش پدر شد پراندیشه دل
که اندیشه دارد همی پیشه دل
چنین گفت کای کار دیده پدر
ز ترکان به مردی برآورده سر
منوچهر از ایران اگر کم شدست
سپهدار چون سام نیرم شدست
چو گرشاسپ و چون قارن رزم زن
جز این نامداران آن انجمن
تو دانی که با سلم و تور سترگ
چه آمد ازان تیغ زن پیر گرگ
نیا زادشم شاه توران سپاه
که ترگش همی سود بر چرخ و ماه
ازین در سخن هیچ گونه نراند
به آرام بر نامهٔ کین نخواند
اگر ما نشوریم بهتر بود
کزین جنبش آشوب کشور بود
پسر را چنین داد پاسخ پشنگ
که افراسیاب آن دلاور نهنگ
یکی نره شیرست روز شکار
یکی پیل جنگی گه کارزار
ترا نیز با او بباید شدن
به هر بیش و کم رای فرخ زدن
نبیره که کین نیا را نجست
سزد گر نخوانی نژادش درست
چو از دامن ابر چین کم شود
بیابان ز باران پر از نم شود
چراگاه اسپان شود کوه و دشت
گیاها ز یال یلان برگذشت
جهان سر به سر سبز گردد ز خوید
به هامون سراپرده باید کشید
سپه را همه سوی آمل براند
دلی شاد بر سبزه و گل براند
دهستان و گرگان همه زیر نعل
بکوبید وز خون کنید آب لعل
منوچهر از آن جایگه جنگجوی
به کینه سوی تور بنهاد روی
بکوشید با قارن رزم زن
دگر گرد گرشاسپ زان انجمن
مگر دست یابید بر دشت کین
برین دو سرافراز ایران زمین
روان نیاگان ما خوش کنید
دل بدسگالان پرآتش کنید
چنین گفت با نامور نامجوی
که من خون به کین اندر آرم به جوی
ناهید ناظری
ناهید ناظری
ORODIST
ORODIST
گفتمان : 399
امتیاز : 145397
سپاسگذاری از ایشان : 1948
کار/علاقه مندی ها : رمانتیک بودن بد نیست. به نظرم با احساس بودن به ما آدمها معنا می ده، فلسفه اُرُدیسم با احساسترین مکاتب فلسفی است بطن آن عشق است . عشق به هستی (به هر چه در اطرافمان می بینیم)، عشق به انسانیت (که من عاشقشم) و عشق به آزادی (که نمیشه از آدمها گرفت). آره می گفتم من یک اُرُدیست رمانتیک هستم. قبلنا پنهانش می کردم اما اما فهمیدم که نباید پنهانش کنم. رک هستم فکر می کنم اگر رک نباشم به احساسم خیانت کرده ام و چیزی رو وانمود می کنم که نیستم. از کسانی که قلب دیگران رو می شکونن خوشم نمیاد این رو هم بهشون می گم. توی دعوای جانی دپ و آمبر هرد من طرفدار جانی دپ بودم. بنظرم آمبر هرد از اولش دروغ می گفت...
https://orod.123.st/u9

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Empty رد: سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی

29.03.15 10:26
برای آنکه روانت را بپروری ، در آغاز با خود یکی شو . حکیم ارد بزرگ


عشق نباید آدمی را به گوشه نشینی وادار کند ، این شیفتگی باید توان پرتاب انسان ، به سوی آرمان های راستین را داشته باشد . حکیم ارد بزرگ


 دلباختگی ، خواستی جاودانه است ، هر کششی عشق نیست . حکیم ارد بزرگ


عشق ، تنها با از خودگذشتگی ارزش می یابد . حکیم ارد بزرگ

 
سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Heder_27


فردوسی:

چو دشت از گیا گشت چون پرنیان
ببستند گردان توران میان
سپاهی بیامد ز ترکان و چین
هم از گرزداران خاور زمین
که آن را میان و کرانه نبود
همان بخت نوذر جوانه نبود
چو لشکر به نزدیک جیحون رسید
خبر نزد پور فریدون رسید
سپاه جهاندار بیرون شدند
ز کاخ همایون به هامون شدند
به راه دهستان نهادند روی
سپهدارشان قارن رزم‌جوی
شهنشاه نوذر پس پشت اوی
جهانی سراسر پر از گفت و گوی
چو لشکر به پیش دهستان رسید
تو گفتی که خورشید شد ناپدید
سراپردهٔ نوذر شهریار
کشیدند بر دشت پیش حصار
خود اندر دهستان نیاراست جنگ
برین بر نیامد زمانی درنگ
که افراسیاب اندر ایران زمین
دو سالار کرد از بزرگان گزین
شماساس و دیگر خزروان گرد
ز لشکر سواران بدیشان سپرد
ز جنگ آوران مرد چون سی هزار
برفتند شایستهٔ کارزار
سوی زابلستان نهادند روی
ز کینه به دستان نهادند روی
خبر شد که سام نریمان بمرد
همی دخمه سازد ورا زال گرد
ازان سخت شادان شد افراسیاب
بدید آنکه بخت اندر آمد به خواب
بیامد چو پیش دهستان رسید
برابر سراپرده‌ای برکشید
سپه را که دانست کردن شمار
برو چارصد بار بشمر هزار
بجوشید گفتی همه ریگ و شخ
بیابان سراسر چو مور و ملخ
ابا شاه نوذر صد و چل هزار
همانا که بودند جنگی سوار
به لشکر نگه کرد افراسیاب
هیونی برافگند هنگام خواب
یکی نامه بنوشت سوی پشنگ
که جستیم نیکی و آمد به چنگ
همه لشکر نوذر ار بشکریم
شکارند و در زیر پی بسپریم
دگر سام رفت از در شهریار
همانا نیاید بدین کارزار
ستودان همی سازدش زال زر
ندارد همی جنگ را پای و پر
مرا بیم ازو بد به ایران زمین
چو او شد ز ایران بجوییم کین
همانا شماساس در نیمروز
نشستست با تاج گیتی فروز
به هنگام هر کار جستن نکوست
زدن رای با مرد هشیار و دوست
چو کاهل شود مرد هنگام کار
ازان پس نیابد چنان روزگار
هیون تکاور برآورد پر
بشد نزد سالار خورشید فر
ناهید ناظری
ناهید ناظری
ORODIST
ORODIST
گفتمان : 399
امتیاز : 145397
سپاسگذاری از ایشان : 1948
کار/علاقه مندی ها : رمانتیک بودن بد نیست. به نظرم با احساس بودن به ما آدمها معنا می ده، فلسفه اُرُدیسم با احساسترین مکاتب فلسفی است بطن آن عشق است . عشق به هستی (به هر چه در اطرافمان می بینیم)، عشق به انسانیت (که من عاشقشم) و عشق به آزادی (که نمیشه از آدمها گرفت). آره می گفتم من یک اُرُدیست رمانتیک هستم. قبلنا پنهانش می کردم اما اما فهمیدم که نباید پنهانش کنم. رک هستم فکر می کنم اگر رک نباشم به احساسم خیانت کرده ام و چیزی رو وانمود می کنم که نیستم. از کسانی که قلب دیگران رو می شکونن خوشم نمیاد این رو هم بهشون می گم. توی دعوای جانی دپ و آمبر هرد من طرفدار جانی دپ بودم. بنظرم آمبر هرد از اولش دروغ می گفت...
https://orod.123.st/u9

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Empty رد: سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی

29.03.15 10:27

بدترین گونه عشق ، دلدادگی به آدمی دیگر است به جای چنین دلدادگی باید عاشق انسانیت ، میهن ، آزادی و شرف یک سرزمین بود . حکیم ارد بزرگ


دلدادگی و عشق را از زندگی بگیریم ، تنها و آواره ایم . حکیم ارد بزرگ


خود را تا هنگاهی همراه داری ، که دلداده نشده ایی ، دلبسته ، با خویشتن خویش بیگانه است . حکیم ارد بزرگ


بازده رنج و سختی خردمندان ، اندرزهای شیرین و پندآموز است .  حکیم ارد بزرگ




سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Heder_28

فردوسی:

سپیده چو از کوه سر برکشید
طلایه به پیش دهستان رسید
میان دو لشکر دو فرسنگ بود
همه ساز و آرایش جنگ بود
یکی ترک بد نام او بارمان
همی خفته را گفت بیدار مان
بیامد سپه را همی بنگرید
سراپردهٔ شاه نوذر بدید
بشد نزد سالار توران سپاه
نشان داد ازان لشکر و بارگاه
وزان پس به سالار بیدار گفت
که ما را هنر چند باید نهفت
به دستوری شاه من شیروار
بجویم ازان انجمن کارزار
ببینند پیدا ز من دستبرد
جز از من کسی را نخوانند گرد
چنین گفت اغریرث هوشمند
که گر بارمان را رسد زین گزند
دل مرزبانان شکسته شود
برین انجمن کار بسته شود
یکی مرد بی‌نام باید گزید
که انگشت ازان پس نباید گزید
پرآژنگ شد روی پور پشنگ
ز گفتار اغریرث آمدش ننگ
بروی دژم گفت با بارمان
که جوشن بپوش و به زه کن کمان
تو باشی بران انجمن سرفراز
به انگشت دندان نیاید به گاز
بشد بارمان تا به دشت نبرد
سوی قارن کاوه آواز کرد
کزین لشکر نوذر نامدار
که داری که با من کند کارزار
نگه کرد قارن به مردان مرد
ازان انجمن تا که جوید نبرد
کس از نامدارانش پاسخ نداد
مگر پیرگشته دلاور قباد
دژم گشت سالار بسیار هوش
ز گفت برادر برآمد به جوش
ز خشمش سرشک اندر آمد به چشم
از آن لشکر گشن بد جای خشم
ز چندان جوان مردم جنگجوی
یکی پیر جوید همی رزم اوی
دل قارن آزرده گشت از قباد
میان دلیران زبان برگشاد
که سال تو اکنون به جایی رسید
که از جنگ دستت بباید کشید
تویی مایه‌ور کدخدای سپاه
همی بر تو گردد همه رای شاه
بخون گر شود لعل مویی سپید
شوند این دلیران همه ناامید
شکست اندرآید بدین رزم‌گاه
پر از درد گردد دل نیک‌خواه
نگه کن که با قارن رزم زن
چه گوید قباد اندران انجمن
بدان ای برادر که تن مرگ راست
سر رزم زن سودن ترگ راست
ز گاه خجسته منوچهر باز
از امروز بودم تن اندر گداز
کسی زنده بر آسمان نگذرد
شکارست و مرگش همی بشکرد
یکی را برآید به شمشیر هوش
بدانگه که آید دو لشگر به جوش
تنش کرگس و شیر درنده راست
سرش نیزه و تیغ برنده راست
یکی را به بستر برآید زمان
همی رفت باید ز بن بی‌گمان
اگر من روم زین جهان فراخ
برادر به جایست با برز و شاخ
یکی دخمهٔ خسروانی کند
پس از رفتنم مهربانی کند
سرم را به کافور و مشک و گلاب
تنم را بدان جای جاوید خواب
سپار ای برادر تو پدرود باش
همیشه خرد تار و تو پود باش
بگفت این و بگرفت نیزه به دست
به آوردگه رفت چون پیل مست
چنین گفت با رزم زن بارمان
که آورد پیشم سرت را زمان
ببایست ماندن که خود روزگار
همی کرد با جان تو کارزار
چنین گفت مر بارمان را قباد
که یکچند گیتی مرا داد داد
به جایی توان مرد کاید زمان
بیاید زمان یک زمان بی‌گمان
بگفت و برانگیخت شبدیز را
بداد آرمیدن دل تیز را
ز شبگیر تا سایه گسترد هور
همی این برآن آن برین کرد زور
به فرجام پیروز شد بارمان
به میدان جنگ اندر آمد دمان
یکی خشت زد بر سرین قباد
که بند کمرگاه او برگشاد
ز اسپ اندر آمد نگونسار سر
شد آن شیردل پیر سالار سر
بشد بارمان نزد افراسیاب
شکفته دو رخسار با جاه و آب
یکی خلعتش داد کاندر جهان
کس از کهتران نستد آن از مهان
چو او کشته شد قارن رزمجوی
سپه را بیاورد و بنهاد روی
دو لشکر به کردار دریای چین
تو گفتی که شد جنب جنبان زمین
درخشیدن تیغ الماس گون
شده لعل و آهار داده به خون
به گرد اندرون همچو دریای آب
که شنگرف بارد برو آفتاب
پر از نالهٔ کوس شد مغز میغ
پر از آب شنگرف شد جان تیغ
به هر سو که قارن برافگند اسپ
همی تافت آهن چو آذرگشسپ
تو گفتی که الماس مرجان فشاند
چه مرجان که در کین همی جان فشاند
ز قارن چو افراسیاب آن بدید
بزد اسپ و لشکر سوی او کشید
یکی رزم تا شب برآمد ز کوه
بکردند و نامد دل از کین ستوه
چو شب تیره شد قارن رزمخواه
بیاورد سوی دهستان سپاه
بر نوذر آمد به پرده سرای
ز خون برادر شده دل ز جای
ورا دید نوذر فروریخت آب
ازان مژهٔ سیرنادیده خواب
چنین گفت کز مرگ سام سوار
ندیدم روان را چنین سوگوار
چو خورشید بادا روان قباد
ترا زین جهان جاودان بهر باد
کزین رزم وز مرگمان چاره نیست
زمی را جز از گور گهواره نیست
چنین گفت قارن که تا زاده‌ام
تن پرهنر مرگ را داده‌ام
فریدون نهاد این کله بر سرم
که بر کین ایرج زمین بسپرم
هنوز آن کمربند نگشاده‌ام
همان تیغ پولاد ننهاده‌ام
برادر شد آن مرد سنگ و خرد
سرانجام من هم برین بگذرد
انوشه بدی تو که امروز جنگ
به تنگ اندر آورد پور پشنگ
چو از لشکرش گشت لختی تباه
از آسودگان خواست چندی سپاه
مرا دید با گرزهٔ گاوروی
بیامد به نزدیک من جنگجوی
به رویش بران گونه اندر شدم
که با دیدگانش برابر شدم
یکی جادوی ساخت با من به جنگ
که با چشم روشن نماند آب و رنگ
شب آمد جهان سر به سر تیره گشت
مرا بازو از کوفتن خیره گشت
تو گفتی زمانه سرآید همی
هوا زیر خاک اندر آید همی
ببایست برگشتن از رزمگاه
که گرد سپه بود و شب شد سیاه
ناهید ناظری
ناهید ناظری
ORODIST
ORODIST
گفتمان : 399
امتیاز : 145397
سپاسگذاری از ایشان : 1948
کار/علاقه مندی ها : رمانتیک بودن بد نیست. به نظرم با احساس بودن به ما آدمها معنا می ده، فلسفه اُرُدیسم با احساسترین مکاتب فلسفی است بطن آن عشق است . عشق به هستی (به هر چه در اطرافمان می بینیم)، عشق به انسانیت (که من عاشقشم) و عشق به آزادی (که نمیشه از آدمها گرفت). آره می گفتم من یک اُرُدیست رمانتیک هستم. قبلنا پنهانش می کردم اما اما فهمیدم که نباید پنهانش کنم. رک هستم فکر می کنم اگر رک نباشم به احساسم خیانت کرده ام و چیزی رو وانمود می کنم که نیستم. از کسانی که قلب دیگران رو می شکونن خوشم نمیاد این رو هم بهشون می گم. توی دعوای جانی دپ و آمبر هرد من طرفدار جانی دپ بودم. بنظرم آمبر هرد از اولش دروغ می گفت...
https://orod.123.st/u9

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Empty رد: سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی

29.03.15 10:28
بهترین آموزگار ، پیوسته با تشویق ، شاگردان را به آموختن دلگرم می سازد . حکیم ارد بزرگ


آموزگاری که با واژه "تشویق" و کارکرد آن ، آشنا نیست ، به راستی بی سواد و خام است . حکیم ارد بزرگ


خردمندی از دیدگاه اُرد ،  شناخت مهربانی و کوشش در راه هم افزایی جهانی آن است . حکیم ارد بزرگ


نقد بی کینه دیگران بر کار ما ، پاداشی است ، که ارزش آن را باید دانست .  حکیم ارد بزرگ



سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Heder_29


فردوسی:

برآسود پس لشکر از هر دو روی
برفتند روز دوم جنگجوی
رده برکشیدند ایرانیان
چنان چون بود ساز جنگ کیان
چو افراسیاب آن سپه را بدید
بزد کوس رویین و صف برکشید
چنان شد ز گرد سواران جهان
که خورشید گفتی شد اندر نهان
دهاده برآمد ز هر دو گروه
بیابان نبود ایچ پیدا ز کوه
برانسان سپه بر هم آویختند
چو رود روان خون همی ریختند
به هر سو که قارن شدی رزمخواه
فرو ریختی خون ز گرد سیاه
کجا خاستی گرد افراسیاب
همه خون شدی دشت چون رود آب
سرانجام نوذر ز قلب سپاه
بیامد به نزدیک او رزمخواه
چنان نیزه بر نیزه انداختند
سنان یک به دیگر برافراختند
که بر هم نپیچد بران گونه مار
شهان را چنین کی بود کارزار
چنین تا شب تیره آمد به تنگ
برو خیره شد دست پور پشنگ
از ایران سپه بیشتر خسته شد
وزان روی پیکار پیوسته شد
به بیچارگی روی برگاشتند
به هامون برافگنده بگذاشتند
دل نوذر از غم پر از درد بود
که تاجش ز اختر پر از گرد بود
چو از دشت بنشست آوای کوس
بفرمود تا پیش او رفت طوس
بشد طوس و گستهم با او به هم
لبان پر ز باد و روان پر ز غم
بگفت آنک در دل مرا درد چیست
همی گفت چندی و چندی گریست
از اندرز فرخ پدر یاد کرد
پر از خون جگر لب پر از باد سرد
کجا گفته بودش که از ترک و چین
سپاهی بیاید به ایران زمین
ازیشان ترا دل شود دردمند
بسی بر سپاه تو آید گزند
ز گفتار شاه آمد اکنون نشان
فراز آمد آن روز گردنکشان
کس از نامهٔ نامداران نخواند
که چندین سپه کس ز ترکان براند
شما را سوی پارس باید شدن
شبستان بیاوردن و آمدن
وزان جا کشیدن سوی زاوه کوه
بران کوه البرز بردن گروه
ازیدر کنون زی سپاهان روید
وزین لشکر خویش پنهان روید
ز کار شما دل شکسته شوند
برین خستگی نیز خسته شوند
ز تخم فریدون مگر یک دو تن
برد جان ازین بی‌شمار انجمن
ندانم که دیدار باشد جزین
یک امشب بکوشیم دست پسین
شب و روز دارید کارآگهان
بجویید هشیار کار جهان
ازین لشکر ار بد دهند آگهی
شود تیره این فر شاهنشهی
شما دل مدارید بس مستمند
که باید چنین بد ز چرخ بلند
یکی را به جنگ اندر آید زمان
یکی با کلاه مهی شادمان
تن کشته با مرده یکسان شود
تپد یک زمان بازش آسان شود
بدادش مران پندها چون سزید
پس آن دست شاهانه بیرون کشید
گرفت آن دو فرزند را در کنار
فرو ریخت آب از مژه شهریار
ناهید ناظری
ناهید ناظری
ORODIST
ORODIST
گفتمان : 399
امتیاز : 145397
سپاسگذاری از ایشان : 1948
کار/علاقه مندی ها : رمانتیک بودن بد نیست. به نظرم با احساس بودن به ما آدمها معنا می ده، فلسفه اُرُدیسم با احساسترین مکاتب فلسفی است بطن آن عشق است . عشق به هستی (به هر چه در اطرافمان می بینیم)، عشق به انسانیت (که من عاشقشم) و عشق به آزادی (که نمیشه از آدمها گرفت). آره می گفتم من یک اُرُدیست رمانتیک هستم. قبلنا پنهانش می کردم اما اما فهمیدم که نباید پنهانش کنم. رک هستم فکر می کنم اگر رک نباشم به احساسم خیانت کرده ام و چیزی رو وانمود می کنم که نیستم. از کسانی که قلب دیگران رو می شکونن خوشم نمیاد این رو هم بهشون می گم. توی دعوای جانی دپ و آمبر هرد من طرفدار جانی دپ بودم. بنظرم آمبر هرد از اولش دروغ می گفت...
https://orod.123.st/u9

سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Empty رد: سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی

29.03.15 10:29

خودستایی ، بزرگترین دام برای کسانی است ، که کار دیگران را نقد و بررسی می کنند .  حکیم ارد بزرگ


عشق و شیفتگی ، مهر و مهربانی نهفته در درون ما را ، بیدار و جاری میسازد . حکیم ارد بزرگ


 دلباختگی ، ساختار روان ما را نرم می سازد و نمی گذارد در برابر تندبادها بشکنیم . حکیم ارد بزرگ


روان خود را با شنیدن و خواندن رویدادهای نادرست و حوادث هولناک ، به بند نکشیم . حکیم ارد بزرگ



سخنان حکیم ارد بزرگ و حکیم فردوسی طوسی - صفحة 3 Heder_30


فردوسی:

ازان پس بیاسود لشکر دو روز
سه دیگر چو بفروخت گیتی فروز
نبد شاه را روزگار نبرد
به بیچارگی جنگ بایست کرد
ابا لشکر نوذر افراسیاب
چو دریای جوشان بد و رود آب
خروشیدن آمد ز پرده‌سرای
ابا نالهٔ کوس و هندی درای
تبیره برآمد ز درگاه شاه
نهادند بر سر ز آهن کلاه
به پرده‌سرای رد افراسیاب
کسی را سر اندر نیامد به خواب
همه شب همی لشکر آراستند
همی تیغ و ژوپین بپیراستند
زمین کوه تا کوه جوشن‌وران
برفتند با گرزهای گران
نبد کوه پیدا ز ریگ و ز شخ
ز دریا به دریا کشیدند نخ
بیاراست قارن به قلب اندرون
که با شاه باشد سپه را ستون
چپ شاه گرد تلیمان بخاست
چو شاپور نستوه بر دست راست
ز شبگیر تا خور ز گردون بگشت
نبد کوه پیدا نه دریا نه دشت
دل تیغ گفتی ببالد همی
زمین زیر اسپان بنالد همی
چو شد نیزه‌ها بر زمین سایه‌دار
شکست اندر آمد سوی مایه‌دار
چو آمد به بخت اندرون تیرگی
گرفتند ترکان برو چیرگی
بران سو که شاپور نستوه بود
پراگنده شد هرک انبوه بود
همی بود شاپور تا کشته شد
سر بخت ایرانیان گشته شد
از انبوه ترکان پرخاشجوی
به سوی دهستان نهادند روی
شب و روز بد بر گذرهاش جنگ
برآمد برین نیز چندی درنگ
چو نوذر فرو هشت پی در حصار
برو بسته شد راه جنگ سوار
سواران بیاراست افراسیاب
گرفتش ز جنگ درنگی شتاب
یکی نامور ترک را کرد یاد
سپهبد کروخان ویسه نژاد
سوی پارس فرمود تا برکشید
به راه بیابان سر اندر کشید
کزان سو بد ایرانیان را بنه
بجوید بنه مردم بدتنه
چو قارن شنود آنکه افراسیاب
گسی کرد لشکر به هنگام خواب
شد از رشک جوشان و دل کرد تنگ
بر نوذر آمد بسان پلنگ
که توران شه آن ناجوانمرد مرد
نگه کن که با شاه ایران چه کرد
سوی روی پوشیدگان سپاه
سپاهی فرستاد بی مر به راه
شبستان ماگر به دست آورد
برین نامداران شکست آورد
به ننگ اندرون سر شود ناپدید
به دنب کروخان بباید کشید
ترا خوردنی هست و آب روان
سپاهی به مهر تو دارد روان
همی باش و دل را مکن هیچ بد
که از شهریاران دلیری سزد
کنون من شوم بر پی این سپاه
بگیرم بریشان ز هر گونه راه
بدو گفت نوذر که این رای نیست
سپه را چو تو لشکرآرای نیست
ز بهر بنه رفت گستهم و طوس
بدانگه که برخاست آوای کوس
بدین زودی اندر شبستان رسد
کند ساز ایشان چنان چون سزد
نشستند بر خوان و می خواستند
زمانی دل از غم بپیراستند
پس آنگه سوی خان قارن شدند
همه دیده چون ابر بهمن شدند
سخن را فگندند هر گونه بن
بران برنهادند یکسر سخن
که ما را سوی پارس باید کشید
نباید برین جایگاه آرمید
چو پوشیده رویان ایران سپاه
اسیران شوند از بد کینه‌خواه
که گیرد بدین دشت نیزه به دست
کرا باشد آرام و جای نشست
چو شیدوش و کشواد و قارن بهم
زدند اندرین رای بر بیش و کم
چو نیمی گذشت از شب دیریاز
دلیران به رفتن گرفتند ساز
بدین روی دژدار بد گژدهم
دلیران بیدار با او بهم
وزان روی دژ بارمان و سپاه
ابا کوس و پیلان نشسته به راه
کزو قارن رزم‌زن خسته بود
به خون برادر کمربسته بود
برآویخت چون شیر با بارمان
سوی چاره جستن ندادش زمان
یکی نیزه زد بر کمربند اوی
که بگسست بنیاد و پیوند اوی
سپه سر به سر دل شکسته شدند
همه یک ز دیگر گسسته شدند
سپهبد سوی پارس بنهاد روی
ابا نامور لشکر جنگ‌جوی
بازگشت به بالاي صفحه
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد